دکتر شریعتی
دکتر علی شریعتی
دوست داشتن از عشقبرتراست.
عشق یک جوشش کور است وپیوندی ازسرنابینایی.
امادوست داشتن پیوندی خودآگاه وازروی بصیرت روشنوزلال.
عشقبیشترازروی غریزه آب می خورد
وهر چه ازغریزه سرزند بیارزشاست
ودوستداشتن ازروح طلوع می کند
وتاهرجا که یک روح ارتفاعدارد
دوستداشتن هم باآن اوج مییابد
عشق درقالب دلها دررنگ هاوشکل های تقریبامشابهی متجلی میشود
ودارایصفات وحالات مشترکی است
اما دوست داشتن در هرروحی
جلوه ای خاص خویشدارد
وازروح رنگ می گیرد
وچون روح ها برخلاف غریزه
ها هر کدام رنگیوارتفایی وبعدی
وطعم وعطری ویژه ی خویش
دارد
می توان گفت که به شماره
ی هرروحی دوست داشتنیهست.
عشقبادوری ونزدیکی در نوسان
است اگردوری به طول انجامد ضعیف میشود
اگرتماس دوام یابد به ابتذال
می کشد
وتنهابا بیم وامید وتزلزل
واظطراب دیدارو پرهیز زنده ونیرومند میماند
اما دوست داشتن با این
حالات ناآشناست . دنیایشدنیای دیگریست.
عشقجوششی یک جانبه است به
معشوق نمی اندیشد که کیست؟
یکخود جوش ذاتی است واز این
رو همیشه اشتباه می کند
ودرانتخاب به سختی می لغزد
ویا همواره یک جانبه می ماند
وگاه میان دو بیگانه
ناهمانند عشقی جرقه میزند
وچوندرتاریکیست ویکدیگر را
نمی بینند
پس ازانفجار این صاعقه است که
در پرتو روشنایی آن چهره ی یکدیگررا می تواندید
ودر این جاست که گاه پس
از جرقه زدن عشق عاشقومعشوق
که در چهره ی هم می نگرند
احساس می کنند که هم را
نمیشناسند
وبیگانگیوناآشنایی پس ازعشق (که
دردکوچکی نیست ) فراوان است
اما دوست داشتن در روشنایی
ریشه می بندد ودرزیرنور سبز می شود ورشد می کند
وازاین روست که همواره پس
از آشنایی پدید میآید
ودرحقیقتدر آغاز دوروح خطوط
وسیمای آشنایی رادر سیمای یکدیگر میخوانند
وپسازآشناشدن است که خودمانی
می شوند
عشق جنون است وجنون چیزی
جز خرابی و پریشانینیست
امادوست داشتن دراوج معراجش
از سر حد عقل فراتر می رود
وفهمیدنواندیشیدن رانیز اززمین
می کند وبا خود به قله بلند اشراق میبرد
عشق زیبایی های دلخواه را
در معشوق میآفریند
ودوستداشتن زیبایی های دلخواه
رادر دوست می بیند ومی یابد
عشقیک فریب بزرگ وقوی است
ودوستداشتن یک صداقت راستین
وصمیمی وبی انتها ومطلق
عشقدردریا غرق شدن است ودوست
داشتن دردریا شنا کردن
عشقبینایی را می گیرد ودوست
داشتن می دهد
عشق خشن است وشدید ودرعین
حال ناپایدارونامطمئن
ودوست داشتن لطیف است
ونرم ودرعین حال پایداروسر شار اطمینان.
عشقهمواره به شک آلوده است
ودوست داشتن سراپا یقین
است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر می
نوشیم سیرابتر میشویم
واز دوست داشتن هر چه
بیشتر تشنهتر
عشق هر چه دیرتر می
پیماید کهنه تر میشود ودوستداشتن نوتر
عشقنیرویست درعاشق که اورا به
معشوق میکشاند
ودوستداشتن جاذبه ای دردوست که
دوست رابه دوست می برد
عشقمعشوق را مجهول و گمنام
می خواهد تا در انحصار او بماند
زیراعشق جلوه ای از خودخواهی
وروح تاجرانه یا جانوری آدمیست
وچونخود به بدی خود آگاه است
آن را دردیگری که می بیند از او بیزار میشود
وکینهبر می گیرد
امادوست داشتن دوست را
محبوب وعزیز میخواهد
زیرا که دوست داشتن جلوه
ای ازروح خدایی وفطرتاهورایی آدمیست
وچون خود به قداست
ماورایی خودبیناست
آنرادر دیگری که می بیند
دیگری رانیز دوست می دارد
درعشقرقیب منفوراست وحسد شاخصه
ی عشق است
عشقمعشوق را طعمه ی خود می
بیند و
هموارهدر اضطراب است که دیگری
از چنگش نرباید
واگرربود باهر دو دشمنی می
ورزد ومعشوق نیز منفور می گردد
ودوستداشتن ایمان است وایمان
یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است از
جنس این عالمنیست
عشقاسارت دردام غریزه است
ودوست داشتن آزادی از جبر مزاج
عشق مامور تن است ودوست
داشتنپیغمبرروح
عشق لذت جستن است ودوست
داشتن پناهجستن
عشق گاه جابه جا می شود
وگاه سرد میشود وگاه میسوزاند
امادوست داشتن ازجای خویش بر
نمی خیزد
سرد نمی شود که داغ نیست
نمی سوزاند که سوزانندهنیست
عشق اگر پای عاشق درمیان
نبا شدنیست
اما دردوست داشتن جز دوست
داشتن ودوست سومی وجودندارد
مهربانی
جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد
دلی
که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد،
آدمی
را همواره در پی گم شده اش،
ملتهبانه
به هر سو می کشاند
اکنون تو با مرگ رفته
ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم
. این زندگی من است
زندگی به رنج کشیدنش می ارزد!!!
آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی
اشک می ریزد،
زندگی به رنج کشیدنش می ارزد
عشق
انسان را داغ میکند...
و
دوست داشتن انسان را پخته...
هر
داغی یک روز سرد میشود ولی...
هیچ
پخته ای دیگر خام نخواهد شد...
دکتر
شریعتی